هربرت مارکوزه

ساخت وبلاگ

هربرت مارکوزه

حرف اساسی مارکوزه این بود که می گفت: پرولتر به طبقه ای گسترده تبدیل نشده است.این درست است که طبقه ی پرولتر به معنی دقیق کلمه، فاصله اقتصادیش با طبقه بورژوا زیاد شده است ولی طبقه متوسط هم وسعت پیدا کرد؛ به شکلی که بسیاری از این دو گروه پرولتر و بورژوا در این طبقه ی متوسط جای گرفته اند و همراه با طبقه ی کارگر تا اندازه ی زیادی توسط سیستم، قانع و متقاعد شده اند؛ به عبارتی، طبقه ی متوسط و ضعیف مملکت می بیند که تلویزیون رنگی و یخچال و اتومبیل و غیره و ذالک دارد و نسبتاً هر نوع زندگی ای را که مایل باشد، می تواند هم چون رئیس خود مهیا کند.بدین شکل نظام سرمایه داری کاری کرد که طبقه ی متوسط در ناچاری و فقر نماند تا بخواهد اعتراض کند.لذا هر چه بخواهد در اختیارش می گذارد تا مادامی که کارگر کار می کند هر چه را که می خواهد به او می دهند تا مشکلی نداشته باشد و از طرفی میل نظام سرمایه داری برای فرضیه ی « مصرف گرایی» در مردم نیز پاسخگویی می شود.به اضافه ی این که این نیاز و میل کشور سرمایه داری با تبلیغات روانشناسی به مردم القا می شود، و به طریقی، هماهنگی و آرامش حاصل می گردد.نیاز جامعه ی سرمایه داری عبارت از ایجاد مصرف گرایی شدید در توده ی مردم است و لذا مصرف گرایی را در قالب شخصیت انسانی گنجاندند و گفتند که مثلاً آدم با شخصیت فردی است که از فلان کالا و فلان ادکلن استفاده کند و استدلالاتی از این قبیل.بدین صورت خریدن و مصرف کردن و دور ریختن وسایل قدیم خانه، مد روز و نشانه ای از تشخص فردی در آمریکا شد.مارکوزه می گوید: این جریان به تدریج« طبیعت ثانویه» انسان شد.پس طبیعت اولیه و اصیل انسان؛ یعنی ، طبیعت خلاق و متفکر و اندیشمند او چه شد؟ می بینیم که « اندیشمندی انسان» را از اجزا انسانیت او حذف می کنند.تشخص در بیشتر خریدن و بیشتر داشتن است.یخچال و تلویزیون و وسایل منزل که قدیمی شد و «گاراژسل» درست می کنند.گاراژسل درست کردن نمونه ای از کارهای نظام سرمایه داری آمریکا است که متأسفانه در ایران هم رواج پیدا کرده است بدین صورت که تا وسایل خانه رو به کهنه شدن می گذارد ،با آگهی اعلام می کنند که فلان کس می خواهد وسایل منزلش را بفروشد و به خارج برود؛ که البته قضیه این است که مثلاً مبلمان این آقا قدیمی شده و با هزینه ی زیاد می خواهد آن را با مبلمان جدید و آخرین مدل تعویض کند.این چنین پول خرج کردن  از کجا آمده؟ یخچال منزل که سالم است و کار می کند.پس چرا آن را عوض می کند؟این مبل که به عنوان « طبیعت ثانویه» به انسان تحمیل شد در واقع بیماریی است که سرمایه داری غرب آن را با تبلیغات سیاسی گسترده القاء کرد و باعث شد تا هویت انسان نابود شود.فرض کنید تلویزیون فیلمی راجع به عواطف انسانی پخش می کند و از اصالت پیغمبری عیسی مسیح سخن می گوید، در حالی که تماشاگر غرق در علو شخصیت حضرت مسیح شده است و به آن می اندیشد، یک مرتبه فیلم را قطع می کنند:از این پفک نخرید و از آن پفک بخرید.اصلاً تماشاگر یادش می رود که قضیه چه بوده است.این ها مسئله را شوخی گرفته اند.عاطفه ی مذهبی و الهی و انسانی را شوخی می گیرند و آن را به خرید و فروش می گذارند.بزرگترین تراتژی جامعه ی غرب هم همین است. زندگی حضرت عیسی را دارد نشان می دهد یا دارد فقر آفریقا را تحلیل می کند، بلافاصله بعد از آن فلان خانم هنر پیشه را نشان می دهد که با استعمال فلان ادکلن موجب گردیده تا دهها و صدها نفر به دنبال او راه بیافتند و تماشاگر چنین استنباط می کند که او هم اگر بخواهد مورد توجه موردم واقع شود، باید همان کار را انجام دهد، و قضیه ی اصلی و آن چه که دارد توصیف می کند فراموش می کند.همین طور با این نوع برنامه ها، تمرکز و تعمق فکر را از بین می برد.این مسئله بزرگترین وجه زذالت تبلیغات است که به قول مارکوزه « طبیعت ثانویه» را در انسان ایجاد می کند.در چنین شرایطی انسان یادش می رود که آدم بودن یعنی چه؟ فکر می کند آدم بودن یعنی چیزی که آین ها می گویند؛ یعنی، از مد یخچال و تلویزیون عقب نیفتد، از مد لباس و ادکلن باز نماند چنین فردی دیگر روی آن را ندارد که اگر ناخن هایش لاک نداشته به مهمانی برود باعث تأسف است که در جامعه ی ما بعضاً این چنین احساساتی را خانم ها و آقایان پیدا کرده اند؛ مثلاً اگر فلان آقا به موهایش سشوار نزند، روی بیرون آمدن از خانه را ندارد.این ها آدم بودن را چه حساب می کنند؟ آدم بودن را عبارت از این می دانند که آن چه را که دیگران پسندیده اند، بر خود تحمیل نماید.اصولاً سیستم جهانی می خواهد چنین خلق و خویی را بر افراد تحمیل کند.تمام تبلیغات سیاسی که در سطح جامعه ی آمریکا رایج است فقط و فقط می خواهد انسان را وادار به خرید کردن نماید، و او را در سطح زندگی عادتی و همنوایی با دیگران، به هر قیمتی متقاعد کند.بنابراین مصرف گرایی را که نیاز سیستم سرمایه دارسی است به پدیده های روانی وصل می کنند و بدین شکل برای انسان طبیعت ثانویه درست می کنند.بدین سان است که که انسان تک بعدی می شود.این مسئله را فروم نیز با توضیح منش اجتماعی به نحوی دیگر تبیین می کند.انسان تک ساحتی جامعه ی تک بعدی مارکوزه دیگر انسان نیست.این انسان فقط مسائل مربوط به شکم و دیگر غرایز حیوانی اش را یاد گرفته  و اصلاً فکرش را فراموش کرده است، حتی عشقش را هم از یاد برده است.چنین انسانی، مقلد صرف است؛ مثلاً مهمترین محور ترانه های گروه موسیقی « بانی-ام» معروف در آمریکا ، نقد جامعه سرمایه داری آمریکا و بیدار کردن میل به هویت ملی-آفریقایی در سیاهپوستان و یا هر قوم دیگری است، و متأسفانه جوانان ما در عین بی خبری، با شنیدن ترانه های آن بیشتر غافل می شوند.به هر ترتیب جامعه ی تک بعدی آمریکایی موجب گردید تا انسان تک بعدی از انقلاب غافل شود؛ یعنی، سرمایه داری ریشه ی میل به انقلاب را از بین برد.انسان انقلاب کند تا چه چیزی عوض شود؟ تلویزیونش به جای دو تا سه تا بشود؟ بدون انقلاب هم امکان آن هست.با این حساب چه کسانی می توانند انقلاب کنند؟ فقط اندیشمندان دانشگاهی؛ آن هایی که می فهمند تکنیک های انقلاب یعنی چه، آن هایی که می فهمند سرمایه داری چه چیزی می خواهد.فقط این ها هستند که می توانند انقلاب کنند.عده ای بر آن هستند که وقتی مارکوزه می گوید: گروه دانشگاهی حتماً انقلاب می کند، در واقع به نوعی جبرگرایی جدید پایبند شده است؛ در صورتی که چنین نیست هر استاد در دیدگاه وی جای نمی گیرد وی استادی را در نظر دارد که خدمت به جامعه را هدف خود قرار داده است.جبرگرایی در سیستم فکری مارکوزه این گونه تعبیر می شود که قشر دانشگاهی اعم از استاد و دانشجو، کسانی هستند که واقعیت زندگی را می فهمند و برای منافع شخصی خودشان حاضر نیستند اصول شرافت علمی را زیر پا بگذارند و رذالت را پیشه ی خود سازند چنین تعبیری، استاد و یا دانشجوی آلت دست دیگران را در بر نمی گیرد( تنهایی،1389: 255-257)

علوم اجتماعی آموزش و پرورش منطقه ی خواجه...
ما را در سایت علوم اجتماعی آموزش و پرورش منطقه ی خواجه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3rvelayatib بازدید : 117 تاريخ : يکشنبه 16 آذر 1399 ساعت: 9:41